هوا سردو

درختان همه از تلخی سرما خسته

و بهار از من دور،

من همان گمشده ی عاشق در حال عبور

نفسی می کشم و یاد تو در سر دارم

چه کنم؟!

حیف،

نیست دیگر یاری...

قسمتی از شعر بهار معرفت