نیست دیگر...
هوا سردو
درختان همه از تلخی سرما خسته
و بهار از من دور،
من همان گمشده ی عاشق در حال عبور
نفسی می کشم و یاد تو در سر دارم
چه کنم؟!
حیف،
نیست دیگر یاری...
قسمتی از شعر بهار معرفت
+ نوشته شده در سه شنبه نهم اسفند ۱۳۹۰ ساعت 19:16 توسط ابراهیم
|