این روزها...
این روزها
آرامم،
دیگری قلبی نمانده
برای شکستن.
+ نوشته شده در جمعه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۰ ساعت 18:9 توسط ابراهیم
|
آرامم،
دیگری قلبی نمانده
برای شکستن.
چیست؟
شمع عمرم
سوخت
پروانه کجاست؟
با توام
ظلمت تن،
مهربانم،
خداوند کجاست؟
خداوند کجاست...
با الهام از سیاوش دلفانی
با یک فنجان قهوه
و به سیگاری نعشه
و به لبخندی کامیاب،
اگر تو
روبرویم باشی...
مائده می چینم
وقتی در صحن چشم هایش
دو رکعت عشق می خوانم
باور می کنم
امید به نور را
به بودن
و اینکه خوشبختی همین نزدیکی ست
بین لب های او تا واژه ی بوییدن، بوسیدن...
چه حال خوشی دارم...
تا اعماق وجودت
پر از من باشد،
که یونسم به گناه عشقت...
با الهام از ارسلان دشتی
خسته از پیمودن این عمر خاکستر شده
خسته از نجوای ناموزون و تلخ روزگار
خسته از تکرار...
روی قلبم،
نقش داغ رد پای هجرت یک عشق...
خسته ام...
صدیقه میری(با کمی تغییر)